سه شنبه ۲۹ آبان ۰۳

خدمات طراحی تیم بزرگ راهکارهای وب

۴۶ بازديد

خدمات طراحی تیم بزرگ راهکارهای وب

راهکارهای وب،     websolutiontools.com     یکی از برترین شرکت‌های طراحی سایت در ایران است و توانسته با داشتن تیمی خلاق، مجرب و پر انگیزه، بهترین خدمات را در زمینه طراحی وب‌سایت‌ها، بهینه‌سازی سایت برای موتورهای جستجو، پشتیبانی فنی و نگهداری سایت ارائه دهد.

 

طراحی سایت یکی از عناصر اصلی کسب و کارهای آنلاین است. برای رسیدن به موفقیت در حوزه آنلاین، شما نیاز دارید تا یک وب‌سایت کاملاً حرفه‌ای و مناسب برای کسب و کار خود داشته باشید. همچنین، باید بهینه‌سازی سایت خود را برای موتورهای جستجو انجام داده و با استفاده از تکنیک‌های مناسب، رتبه بالا در صفحات نتایج جستجوی گوگل را بدست آورید. در این راه، راهکارهای وب با داشتن تیمی مجرب و کارآزموده، به شما کمک می‌کند تا بهترین نتیجه را در زمینه بالا بردن رتبه سایت خود در صفحات نتایج جستجوی گوگل به دست آورید.

بهترین چیدمان و طراحی صفحه اصلی وب سایت چگونه است؟

همچنین، پشتیبانی فنی و نگهداری سایت نیز از عوامل مهمی است که باید به آن توجه کنید. با داشتن یک سایت پایدار و امن،  مشتریان خود را به خود جذب کرده و به دنبال توسعه کسب و کار خود باشید. راهکارهای وب با داشتن تیمی مجرب، قادر است این خدمات را به شما ارائه دهد و با پیگیری های منظم، سایت شما را در برابر حملات هکری و افت سرور محافظت کند.

 

در کل، با انتخاب راهکارهای وب بهترین خدمات را در زمینه طراحی و پشتیبانی سایت دریافت خواهید کرد. این شرکت با داشتن تجربه و مهارت‌های لازم، به شما کمک می‌کند تا بهترین نتیجه را در حوزه آنلاین به دست آورید و کسب و کار خود را به یک سطح بالاتر از قبل برسانید.

 

طراحی سایت در کرج (لیست قیمت+مشاوره رایگان) - تابستان 1402

اپلیکیشن یا موتور پول سازی ؟ - تیم راهکارهای وب

تیم راهکارهای وب - تیم بزرگ دیجیتال مارکتینگ در ایران ?

خدمات سئو SEO به صورت حرفه ای + مشاوره (2023) - راهکارهای وب

خدمات طراحی سایت | ? طراحی سایت جذاب ، حرفه ای در سال 2023

چگونه ماساژ به لاغری کمک می کند

۴۵ بازديد

ماساژ لاغری امروزه به یکی از روش های عامه پسند برای لاغری تبدیل شده است و در عین حال یک ورزش نیز محسوب می شود. برای بسیاری از افراد کاملا لذت بخش است خدمات ماساژ با تمام فوایدی که به همراه دارد را دریافت کنند و در عین حال به کاهش وزن و لاغری دست یابند.

اما آیا این روش راهکار مناسبی برای لاغری است؟ چگونه باید آنرا انجام داد تا نتیجه مطلوبی را برای کاهش وزن به همراه داشته باشد؟

مجله ورزش و زیبایی ماورای سلامت را برای به دست آوردن جامع ترین دانش در این حوزه به یاد داشته باشید.

مقدمه ای بر ماساژ لاغری

ماساژ لاغری یکی از راه های ارائه شده توسط متخصصان در زمینه لاغری موضعی است که امروزه بسیار پرطرفدار شده است. این نوع از لاغری موضعی به دلیل غیر تهاجمی و بی خطر بودن، در بین کسانی که به دنبال لاغری به خصوص لاغری موضعی هستند، موضع فعالی دارد.

مطالب مرتبط با ماساژ لاغری

ماساژ لاغری علاوه بر لاغری موضعی به بهبود وضعیت سلولیت ها نیز می پردازد. مسئله دیگری که درباره این نوع به خصوص از لاغری موضعی مطرح می شود این است که ماساژ لاغری چه کاری انجام میدهد یا چه معجزه ای دارد که انواع رژیم ها و ورزش کردن از آن برخوردار نیستند.

برای پاسخ به این مسئله باید عرض کنم که لاغری با استفاده از ماساژ یک معجزه نیست و در برخی از وب سایت ها درباره اثرات آن مبالغه میشود. از طرفی ماساژ لاغری در کنار ورزش برای لاغری، تاثیر بیشتری خواهد داشت.

باید عرض کنم که افراد مختلف، ویژگی های بدنی مختلفی دارند و بازخورد هر کسی در برابر روش های مختلف لاغری متفاوت خواهد بود.

ماساژ لاغری چه تفاوتی با ماساژ های دیگر دارد؟

در این جا باید عرض کنم که ماساژ لاغری و تکنیک های آن با دیگر انواع ماساژ فرق چندانی ندارد. اما در ماساژ لاغری تمرکز فرد ماساژ دهنده بر روی نقاط مورد نظر برای لاغری است تا با افزایش خون رسانی به این بخش ها به کم کردن چربی تجمع یافته در این ناحیه کمک کند.

تکنیک های ماساژ لاغری

هر نوع از ماساژ، در واقع شاخه اختصاصی شده مجموعه ای از تکنیک های ماساژ مادر یا اولیه (حرکت های سراندن، مالش دادن، ورز دادن و ضربه زدن) است. در ماساژ لاغری هم از این تکنیک های اولیه استفاده می شود ولی تمرکز آنها بر روی نقاط مورد نظر است.

 

1. حرکت سراندن یا افلوراژ

این حرکت به عنوان مقدمه ماساژ لاغری شناخته میشود. در این حرکت کف دست ها در یک جهت سُرانده میشود و در هنگام بازگشت به نقطه آغاز کمی فشار سطحی وارد میشود. در حرکت سراندن گردش خون موضعی بالا می رود و نقاط مورد نظر برای تکنیک های بعدی آماده می شوند.

 

2. حرکت مالش دادن

در این حرکت کف دست در طول ماهیچه مورد نظر به صورت طولی حرکت میکند و در واقع اصطکاک، باعث گرم شدن ناحیه و بالا رفتن جریان خون موضع میشود.

 

3. حرکت ورز دادن

این حرکت معمولا بر روی نشیمنگاه، بالای پاها و مناطق با حجم عضلات بالا انجام می شود. این تکنیک شامل فشرده کردن سپس رها کردن عضلات میشود و در نهایت باعث بالا رفتن جریان خون موضعی، گرم شدن بافت ها و بالاخره افزایش خاصیت ارتجاعی عضلات می شود.

 

4. حرکت ضربه زدن

این حرکت شامل ساطوری زدن و نیشگون گرفته است. در هر دو این حرکات ضربه باعث واکنش ماهیچه میشود. این نوع از حرکت در ماساژ لاغری کاربرد چندانی ندارد و معمولا برای انواع دیگر ماساژ استفاده میشود.

مراحل ماساژ لاغری برای قسمت های مختلف

مانند هر ماساژ دیگری، ماساژ لاغری هم مستلزم تمهیدات اولیه ای است که می توان از این تمهیدات به آماده سازی اتاق ماساژ، تهیه تشک و ملحفه های تمیز و سفید رنگ، استفاده از عطر و عود برای خوشبو کردن فضا، موسیقی آرامش بخش و روغن های گیاهی اشاره کرد. پس از آماده سازی فضا،  بر روی ماساژ ناحیه مورد درخواست تمرکز میشود.

آموزش ماساژ لاغری پهلو و شکم

در این ماساژ پس از دراز کشیدن فرد به صورت طاق باز(به پشت) کار آغاز میشود. ابتدا دست های خود را چرب کنید و با استفاده از کف دست و سر انگشتان (حرکت سُراندن) از پهلو ها به سمت ناف حرکت میکنیم. این حرکت را برای 4 تا 5 دقیقه در جهات مختلف انجام دهید.

  • سخت ترین قسمتی از بدن که لاغری آن به تلاش فراوانی نیاز دارد، شکم و پهلوها هستند. اما برای این موضوع راهکارهای متعدد و موثری وجود دارد که می توان از آنها بهره گرفت. برای این منظور پیشنهاد می کنیم به مقاله لاغری شکم و پهلو بدون ورزش فقط با 3 راهبرد موثر مراجعه کنید تا راهکارهای موثری را در اختیارتان قرار دهد.

ماساژ لاغری برای ران ها

این ماساژ به این صورت است که فرد باید به پهلو دراز بکشد و با دست چرب شده با روغن، از بالای ران (پایین تر از مفصل لگن) به طرف پایین (تا زانو) با فشار متناسب کشیده شود. سپس این حرکت را برای پای دیگر باید تکرار کرد. زمان ماساژ برای هر پا بین 3 تا 5 دقیقه است. این حرکت به ویژه برای از بین بردن سلولیت های ناحیه ران بسیار مفید است.

ماساژ لاغری برای بازو ها

در بانوان یکی از محل های تجمع چربی بازو ها هستند. برای از بین بردن و کم کردن چربی های این ناحیه از ماساژ دورانی همراه با روغن ماساژ میتوان بهره برد. این ماساژ به نوبت به مدت 3 تا 5 دقیقه برای هر کدام از دست ها انجام میشود.

موارد استفاده از ماساژ لاغری

به طور کلی ماساژ لاغری برای کسانی که دچار بیماری های مانند آرتروز که درگیر کننده مفاصل است ورزش کردن برای آنان دشوار است، توصیه میشود. این روش کاهش سایز برای کم کردن چربی شکم برای بعد از زایمان که ورزش کردن امکان پذیر نیست کاربرد بسیار مفیدی دارد.

به طور کلی به افرادی که سالم هستند و توانایی استفاده از دیگر راه های لاغری را دارند پیشنهاد میشود از ماساژ لاغری در کنار سایر روش های لاغری مانند استفاده از دستگاه های لاغری، ورزش، استفاده از رژیم های لاغری و قرص های لاغری بهره ببرند.

ماساژ لاغری در واقع کار دستگاه های لاغری را انجام میدهد ولی سرعت عملکرد ماساژ لاغری بسیار پایین تر از دستگاه لاغری است.

چند جلسه ماساژ لاغری مناسب است؟

به طور کلی افراد با هم متفاوت هستند و طبیعت متفاوتی دارند حتی اگر قد و وزن یکسانی داشته باشند. آب و هوای محل تولد، شرایط زندگی و عادات غذایی که هر فرد دارد به مرور زمان طبیعت یک آن را تعیین میکند.

به طور کلی برای 2 تا 3 جلسه در هفته استفاده از ماساژ لاغری پیشنهاد می شود و در طی بازخورد بدن فرد نسبت به ماساژ، تعداد جلسات کم میشود یا افزایش داده میشود.

بهتر است تعداد جلسات از 2 تا 3 جلسه در هفته بیشتر نشود؛ چون ممکن است باعث خستگی بدن شود و یا منجر به عادت کردن بدن به شرایط جدید شود و ماساژ لاغری اثر خود را از دست بدهد.

نکاتی که باید برای ماساژ لاغری در نظر داشت

 

با توجه به اینکه اکثر افراد برای ماساژ لاغری قسمت های مختلف بدن و به ویژه لاغری شکم اقدام می کنند لازم است تا نکاتی را در رابطه با انجام ماساژ در نظر داشت. به موارد زیر برای قبل و بعد از ماساژ لاغری توجه کنید:

  • در صورت احساس درد در قسمتی از بدن حتما باید آنرا به ماساژور اطلاع دهید.
  • دردهای شکمی برای انجام ماساژ لاغری شکم باید جدی گرفته شوند.
  • وجود هر گونه لخته خون در پاها، بیماری های قلبی و همینطور کلیوی باید به ماساژ دهنده اطلاع داده شود.
  • مواردی از قبیل فشار خون، پوکی استخوان و التهابات بدنی نیز بهتر است برای پیشگیری از مشکلات جدی در نظر گرفته شوند.
  • انجام ماساژ روی نواحی سرطانی و دارای تومور ممنوع است و به ویژه اگر سرطان به شکل سرطان غدد لنفاوی باشد و احتمال انتقال آن به سایر نقاط وجود داشته باشد.
  • انجام ماساژ برای قسمت هایی از بدن که با عفونت همراه هستند ممنوع است و ممکن است باعث سرایت عفونت به سایر قسمت ها شود.
  • بهتر است به هیچ وجه بعد از صرف غذا ماساژ انجام نشود.

 

سخن پایانی

به طور کلی ماساژ لاغری به تنهایی برای گرفتن نتیجه بهتر توصیه نمیشود. در کنار ماساژ بهتر است تمرینات سبک ورزشی هم انجام شود. ماساژ به تنهایی برای افرادی که به دلیل ناتوانی جسمی و بیماری قادر به ورزش کردن نیستند، پیشنهاد میشود. قطعا عالی ترین روش، ورزش برای لاغری شکم می باشد و این حرکات هوازی برای لاغری در اندازه توان فرد باید انجام گیرند.

بهتر است برای ماساژ دادن از روغن های گیاهی مرغوب استفاده شود. بهترین روغن برای ماساژ لاغری، روغن های با طبیعت گرم مانند روغن کنجد، زیتون، بادام تلخ و شیرین توصیه میشود. اگر هدف از ماساژ لاغری و تسکین دردهایی مانند دردهای آرتروزی است بهتر است از روغن های ترکیبی که خاصیت تسکین دهندگی دارند استفاده شود. از این دست روغن های میتوان به روغن سیاهدانه با پایه روغن زیتون اشاره کرد که برای تسکین درد های آرتروزی بسیار مفید است.

 

 

 

https://list.ly/tobimetz3/lists

https://letterboxd.com/TobiMetz3/

https://www.bitsdujour.com/profiles/ISIp1c

https://devpost.com/tobimetz3

https://www.mapleprimes.com/users/TobiMetz3

https://logopond.com/TobiMetz3/profile/571947/?filter=&page=

https://www.misterpoll.com/users/4921815

https://www.wattpad.com/user/TobiMetz3

 

 

 

با رژیم غذایی فلکسترین و ویژگی های آن آشنا شوید

۴۳ بازديد

چقدر از رژیم فلکسترین می‌دانید؟ اگر تا به حال به فکر رژیم گیاهخواری افتاده‌اید، اما از طرفی نتوانستید از همبرگرهای خوشمزه یا کباب بگذرید، باید به شما مژده بدهیم که رژیم فلکسترین، یک رژیم خوب و مناسب برای شماست. رژیم غذایی فلکسترین یک نوع گیاه خواری انعطاف پذیر است.

برای آشنایی بیشتر با این رژیم غذایی انعطاف‌پذیر، پیشنهاد می کنم حتما ادامه مطلب را بخوانید تا ببینید که آیا این سبک زندگی برای شما مناسب است یا خیر.

رژیم فلکسترین چیست؟

این رژیم به نوعی یک رژیم گیاه خواریِ بسیار منعطف است که به شما اجازه می‌دهد از مزایای گیاه خواری بهره‌مند شوید و در عین حال از مصرف گوشت هم لذت ببرید. اسم «فلکسیترن» در حدود سال 2008 سر زبان‌ها افتاد و پرطرفدار شد.

بسیاری از مردم فلسفه رژیم غذایی فلکسترین (انعطاف پذیر) را دوست دارند، به ویژه به این دلیل که هیچ قانون یا دستورالعمل سفت و سختی در آن وجود ندارد. الگوی غذا خوردن برای هرکسی طوری در نظر گرفته شده است که هریک از افراد، یک رژیم غذایی کاملا مغذی داشته باشند؛ در عین حال به طور کامل از خوردن گوشت مورد علاقه خود هم دست نمی‌کشد.

تمرکز این رژیم، بیشتر بر افزودن غذاهای گیاهی است و اصراری بر حذف و محدودیت انواع منابع غذایی ندارد. گیاهان به لطف ریزمغذی‌ها، ویتامین‌ها، مواد معدنی و فیتوکمیکال‌های ضروری که دارند، در برابر سرطان، دیابت و سایر خطرات از شما محافظت می‌کنند. ما اطلاعات جامع تری را در مجله سلامتی و رژیم غذایی ماورای سلامت مشاهده نمودیم.

مزایای رژیم فلکسترین

رژیم غذایی فلکسترین همان‌طور که انتظار می‌رود، مزایای زیادی برای سلامتی شما دارد. این رژیم با تاکید بر مصرف مواد مغذی به کاهش وزن و افزایش سطح ایمنی و سلامتی افراد کمک می‌کند. در عین حال برای هرکسی با هر سلیقه‌ای پیشنهادی دارد. اکنون به طور مفصل از فواید فلکسترین خواهیم گفت.

1. مغذی و همه چیز تمام است

رژیم فلکسترین شامل همه گروه‌های غذایی می‌شود، بنابراین شما با این رژیم تمام نیازهای غذایی خود را تامین خواهید کرد. اگر بخواهیم مقایسه کنیم، رژیم‌های گیاه‌خواری و وگان از نظر ویتامین B12 و اسیدهای چرب امگا 3، به‌ویژه DHA دچار فقر هستند؛ همچنین از نظر دریافت پروتئین کامل بسیار کمبود دارند.

اما رژیم غذایی فلکسترین این امکان را برای افراد فراهم می‌کند که همچنان به طور منظم ماهی مصرف کنند و می‌تواند تعادل بیشتری در دریافت مواد مغذی برقرار کنند.

 

2. انعطاف پذیری بالایی دارد

همان‌طور که گفتیم مهم‌ترین ویژگی این رژیم، انعطاف پذیری آن است. هیچ گروه غذایی در رژیم غذایی فلکسترین حذف نمی‌شود. در عوض، تمرکز بر افزایش غذاهای گیاهی و در عین حال کاهش مصرف غذاهای حیوانی است.

از آنجایی که همه غذاها در این رژیم غذایی وجود دارند، می‌توانید به راحتی یک برنامه غذایی لذت بخش و متناسب با سبک زندگی خودتان بچینید. شما همچنین می‌توانید با خیال راحت به مهمانی دوستان‌تان یا به رستوران بروید و غذا میل کنید؛ درحالی که هنوز در رژیم فلکسترین هستید.

3. کم هزینه و در دسترس است

در این رژیم، شما نیازی به غذاهای پرهزینه یا دستور العمل‌های خاص ندارید. در عوض، می‌توانید وعده‌های غذایی‌تان را متناسب با بودجه خود انتخاب کنید. اگرچه ممکن است هر هفته هزینه بیشتری برای انواع محصولات غذایی خرج کنید، اما به دلیل اینکه هزینه کمتری برای گوشت صرف می‌کنید، بنابراین در واقع هزینه شما کاهش می‌یابد.

4. به کاهش وزن کمک می‌کند

چندین مطالعه نشان داده‌اند که رژیم غذایی نیمه گیاهی با مصرف گوشت کنترل شده، باعث کاهش وزن خواهد شد. این موضوع به دلیل این است که خواه ناخواه تغذیه به سبک فلکسترین، یک تغذیه سالم و متعادل است که شما را در وضعیت کالری نقصان قرار می‌دهد؛ بنابراین طبیعی است که با این رژیم لاغر شوید.

اگر همراه با این این رژیم، ورزش هم بکنید، زودتر و بهتر به نتیجه دلخواه خود خواهید رسید. ضمنا اگر هم مایل به کاهش وزن نیستید، می‌توانید برای رسیدن به تناسب اندام ورزش کنید و صرفا کالری‌های رژیم‌تان را تنظیم و از لاغری پیشگیری کنید.

Top of Form

 

Bottom of Form

5. کاهش خطر ابتلا به دیابت

رعایت رژیم غذایی فلکسرین می‌تواند به کاهش خطر ابتلا به دیابت نوع 2 کمک کند. سه مطالعه مختلف (یکی در ژورنال مراقبت از دیابت، یکی در ژورنال تغذیه، متابولیسم، و بیماری‌های قلبی عروقی، و یکی در مجله تغذیه) نشان داد که رژیم غذایی فلکسترین به کاهش خطر دیابت نوع 2 کمک می‌کند و زنانی که از این رژیم پیروی می کردند، سطح سرمی گلوکز و انسولین پایین‌تری داشتند.

افرادی که رژیم فلکسترین دارند، دارای شاخص توده بدنی پایین‌تر و چاقی کمتری هستند. برای کاهش وزن، مدیریت وزن و بهبود سلامتی عمومی، بهتر است که یک رژیم غذایی انعطاف‌پذیر را تا آخر عمر با خیال راحت دنبال کنید.

 

معایب و عوارض فلکسترین

این رژیم با همه خوبی ها و مزایایش، ممکن است که برای همه افراد خوشایند و مناسب نباشد؛ مثلا کسی که عاشقانه گوشت را دوست دارد و یا کسی که فقر آهن دارد، با رژیم غذایی فلکسترین به مشکل خواهند خورد. اکنون در این باره بیشتر توضیح می‌دهیم.

محدودیت مصرف گوشت

اگر در یک خانواده که عاشق گوشت و سیب زمینی هستند بزرگ شده‌اید، ممکن است این رژیم برایتان دشوار باشد. این موضوع یک عیب بزرگ نیست بلکه در حقیقت یک فایده است؛ اما ممکن است به ذائقه بعضی افراد خوش نیاید. به طور کلی باید بگوییم، رژیم فلکسترین در داشتن یک سبک زندگی سالم به شما کمک خواهد کرد.

 

https://www.ted.com/profiles/38480392/about

https://www.behance.net/tobimetz

https://tobimetz3.livejournal.com/profile

https://www.twitch.tv/TobiMetz3

https://www.openstreetmap.org/user/TobiMetz3

https://www.tripadvisor.com/Profile/tobim641

https://www.4shared.com/u/zUWoaL75/TobiMetz3.html

https://www.indiegogo.com/individuals/30362610

 

 

 

پایان نامه ارشد (خسارات قابل مطالبه در حقوق ایران )

۳۹ بازديد

خسارات قابل مطالبه در حقوق ایران



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

پایان نامه ارشد (خسارات قابل مطالبه در حقوق ایران )

پایان نامه ارشد( در مسئولیت کیفری در حقوق ایران و فرانسه)

۴۶ بازديد

در مسئولیت کیفری در حقوق ایران و فرانسه



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

پایان نامه ارشد( در مسئولیت کیفری در حقوق ایران و فرانسه)

پایان نامه ارشد (اسناد ترهین بانک ها)

۴۴ بازديد

بررسی اسناد ترهین بانک ها و ضمانت اجرایی آنها



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

پایان نامه ارشد (اسناد ترهین بانک ها)

پایان نامه ارشد (اهلیت مجنون و بیماران روانی)

۴۸ بازديد

اهلیت مجنون و بیماران روانی در حقوق ایران و انگلستان



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

پایان نامه ارشد (اهلیت مجنون و بیماران روانی)

3 free and best kids stories

۴۲ بازديد

3 free and best kids stories

 

 

 

 

Thumbelina fairy tale story for kids

 

 

z2_4cto.jpg

 

Today my little listeners, I’m gonna tell you the story of Thumbelina!

Once upon a time, there was a woman living alone in a distant village. She was feeling only after the tragic death of her husband. She always wanted a child, but she hadn’t any. One day, she decided to visit her good friend who was also a witch.

The witch, gave her a grain of barely and said:

go home and plant this.

so the woman did so.

The very next day, a beautiful Tulip flower had grown from the grain. It was so beautiful. the woman hadn’t seen any flower like this in her life. When the flower blossomed, there was a pretty little girl inside it. The girl was no bigger than a thumb.

The woman fell in love with the girl and named her: Thumbelina

Thumbelina took away the woman loneliness. Woman would always tell her stories during the day. Sometimes woman would made a boat out of tulip petal which Thumbelina could row in a plate of water with it!

The woman made a bed with a walnut shell and a blanket out of rose petal for her. So Thumbelina had a soft and cozy bed to sleep every night.

One night, While Thumbelina was sleeping, a frog came by and see her through the window!

Wow! Such a beautiful girl! She would be a great bride for my son! He thought to himself.

So he grabbed Thumbelina and headed back to his house. Seeing his future bride, his son was happy.

I will marry her, daddy! But first, I have to build her a beautiful house.

Ok son! So until then, I will put her on the water lily in the middle of the pond so she doesn’t run away.

 

 

So the frog put Thumbelina on the lily leaf in the middle of the pond.

Thumbelina tried so hard to escape, but she couldn’t. So she burst into tears. Two minnows who were sitting under the leaf, heard her crying:

Why are you crying little girl? They asked. What’s the matter?

Thumbelina started to tell her story. When she finished, minnows decided to help her. They started nibbling the lily stem. It was soon after when the stem broke and the leaf floated away with Thumbelina.

But Thumbelina’s happiness didn’t last long. An ugly Beetle came and took Thumbelina to his house! The beetle called his friends and showed them his pretty new prisoner. But they weren’t happy to see Thumbelina!

Oh my friend! You should let her go! She is very different from us. She doesn’t belong here. you better let her go. Said his friends.

So the beetle dropped our Thumbelina in the long grass and flower.

Although she was happy that she was free from her captors, she didn’t know her way back to home! Days came by and she would eat the pollen of the flowers and drink the dew from their leaves.

One day as she was walking, she accidently saw a house that was made of mud. Its entrance was strange and round. She knocked one the door and waited. After a while, a mouse opened the door.

Hello little guest! I think it’s cold out there! Do you wanna come in? Said the mouse.

Yes! thank you!

So what is your story tiny girl?

Thumbelina started to tell the whole story for her new friend.

Don’t worry at all! You can stay here as long as you want.

So Thumbelina started her new life in her new house. She wanted to be useful, so she would cook food every day and tell stories for little mouse.

One day, when Thumbelina was cooking, mouse came by and said:

I invited a good friend of mine. He is one of the richest mice ever.

So Thumbelina cooked a delicious dinner. That night, all three of them talked and had a great time at the dinner table. The rich mouse fell in love with Thumbelina and said:

I will marry you! I want you to come with me and visit my house!

Thumbelina had no choice, So The three of them headed to the house of the rich mouse. in the middle of their journey, they reached a tunnel where they found an injured swallow.

What is he doing down here?! He should be in the air! Said the rich mouse rudely and kicked the swallow!

Thumbelina was shocked.

How could anyone treat another like this! Oh dear! She thought!

 

 

So she ran away when she got a chance. She hid behind a rock and waited for the mouse to go! Then she came back and took care of the swallow until he was fine and healthy again. It was spring and the swallow was able to fly again.

I have to go and find my family! They went to a warmer place! come with me! We’re gonna have so much fun! Said the swallow!

But Thumbelina had enough adventure! So she said goodbye to the swallow and he flew away!

months passed and Thumbelina was still wandering in the nature when she stumbled upon the rich mouse again!

OH my beloved tiny bride! I’ve been looking for you for months! Now that I found you, you have to marry me!

Thumbelina knew that there is no way out of this!

 

 

 

Puss in Boots story for kids

 

 

 

Once upon a time, a poor miller lived with her three sons. Years has passed and the miller of our story got old and died. He left nothing for his sons except a mill, a donkey and a cat. The oldest boy took the mill. The middle one took the monkey. So The cat was the youngest boy share.

Well! The youngest boy whispered, I will eat this cat and make some gloves with its fur! And that is the end of it! I won’t have anything else and I will die out of hunger!

The cat, who was listening stated to talk:

OH dear master! Don’t be sad at all! Just give me a bag and a pair of boots! The will show you that I’m not such a bad inheritance!

The boy, who saw many trick from the cat over all that years, which it performed to catch mice like pretending to be dead or hiding in the grain. So he thouth:

It doesn’t seem impossible that this cat could help me!

So he gave his bag to the cat and spend his last coins for buying a pair of boots for it!

looking gallant in the boots, he put bran and corn in his bag and put it around his neck. Then he slept near rabbit nest, pretending to be dead. He waited for innocent rabbits to come around and look for corn and bran.

Not very long after, a stupid naughty rabbit came and jumped into his bag. The Puss quickly closed the bag. Happy with his caught, He went to the palace and asked for talking to the emperor!

OH! His Majesty! I brought you a warrior rabbit! My proud master, Marquis of Carabas, ordered me to present to you.

Tell your master that I thanked him and he does me a great deal of pleasure.

After that, Puss again hid in the cornfield, holding still his bag open, and when a brace of partridges ran into it he closed the bag and caught them both. He went and made a present of these to the king, as he had done before of the rabbit. The king, in like manner, received the partridges with great pleasure, and ordered him some money for drink.

In this way, the cat continued for two or three months to bring presents to the king, always saying that they were from his master, the Marquis of Carabas. One day in particular, he heard at the palace that the king was planning to drive in his carriage along the river bank, and he decided to take his daughter with him. The Princess was the most beautiful girl in the kingdom.

Puss in Boots said to his master:

Follow my lead and your future is made. You have to but go and wash yourself in the river, in the place that I shall show you, and leave the rest to me.

The youngest son did the exact him, without knowing why or wherefore. While he was washing, the king passed by, and the cat began to cry out:

Help! Help! My Lord, Marquis of Carabas, is drowning!

At this noise the king put his head out of the coach window, and finding it was the cat who had so often brought him such good things, ordered his guards to run quickly to the aim of his Lordship, the Marquis of Carabas.

While they were helping the poor Marquis out of the river, the cat came up to the coach and told the king that while his master was washing, there came by some Thieves, who took his clothes:

Thieves! Thieves! He moaned!

This tricky cat had hidden the clothes under a great stone. The king immediately commanded the guards of his wardrobe to run and prepare one of his best suits for the Lord Marquis of Carabas.

The king was very happy to meet the Marquis of Carabas. The Miller’s boy looked really handsome in royal clothes. The king’s daughter took a secret glimpse to him. And soon, she fell in love with him because of his manners and good look!

The king invited him to sit in the coach and ride along with them. Celebrating the progress of his project in his heart, the cat started to march before the coach. after a while, He saw countrymen who where mowing a meadow:

OH you kind hearted people! I order you to tell the king that this meadow belongs to my master, Marquis of Carabas, or I will command those guards to kill you all!

Moments later, The king asked the countrymen:

Who owns this meadow that you are mowing, people?!

To my Lord Marquis of Carabas! answered they altogether, since the cat scared them to death!

You see, your majesty, said the Marquis, this meadow gives a plentiful harvest every year!

 

 

 

 

Dinokids at the stadium story for kids

 

 

 

That day Dim Dim and his friends gathered around the square!
DimDim said excitedly:
I’m going to tie a Dinocity flag around my neck and wear a tasseled hat!

Dinosol said:
So I will wear my beautiful s*******t and colorful wig.

I really love football! I go to Sangi Stadium to see all the matches! We will definitely have a lot of fun this time! said Dinomani.

Yeah! Sure! Aha! Is your seat number written on your ticket?

DimDim said:
Yes! My seat number is 879!

My seat number is 877!
Hooray! So we sit together! What is your seat number?

Dino Money said with a big smile:
Seat number 7!

Dinosol and Dim Dim said together:
What?? You must be joking!!!

No! Why joke?!

Dinosol said:
The seat number seven is very close to the field! That is a VIP seat!

Yes! I have bought a VIP ticket!

Dim Dim said with regret:
Good for you!

But Dinosol said:
After all, there is nothing special! It is the same football match! But he will be a little closer!

Dinomani said:
Does not matter? You sit at the end of the stadium and I sit right next to the field! I can touch the match ball!

Dim Dim said:
Are you really telling the truth? I also like to sit there!

Dinomani said:
Come on! Buy a ticket for the VIP seat! This way we can watch the game together!

Yes! Yes! I’m gonna do the same thing!

Dinosol said:
DimDim! DimDim! Don’t buy a ticket! You have a ticket! The VIP ticket is very expensive, it also shows the same match!

Dinomani said boredly:
You keep repeating yourself! DimDim don’t listen to her! You have a lot of savings! Go take it from your savings and let‘s buy you a ticket!

DimDim, who really wanted to sit in the VIP seat, ran and went home! The whole house was crowded! His father was preparing himself for the match! He had spread flags and colorful hats on the ground and was trying them one by one. When he saw his son, he said:
Where have you been boy?! Hurry up, get ready! We have to go to the stadium and find our seats before the game starts!

Dad! Dad! I want to buy a VIP ticket!

What? VIP? But son! That ticket is very expensive!

Yes I know! But I have the money! I have savings!

But my son! You had saved that money to buy something else! Did you forget that?

No! I have not forgotten at all!

His father said:
Well, my son, if you regularly withdraw from your savings and spend, your money will accumulate later and you won’t be able to buy your telescope soon! Does it worth it?

Yes! I want to sit in the VIP seat!

What is the difference between the VIP position and our position, after all? The seat material is the same! We will see the same match!

But I can’t touch the ball from there!

His father started laughing and said:
Touch the ball? Boy! The ball is only on the field and only the players have the right to touch it! Look, my dear! If you want to use your savings and buy a VIP ticket, buy it! But you can’t buy your telescope this way soon!

 

 

See more stories for kids in isna & moonzia

Two moral stories for kids - free

۴۷ بازديد

Two moral stories for kids - free

 

 

Stella and the sun moral story for kids

 

 

z5_bmr5.jpg

 

once upon a time there was a cute girl named Stella who liked to climb everything. She was going up on the chair! She used to climb on the table and in short, she climbed on everything! She even climbed trees.

Stella wanted to climb so high that she could catch the sun with her little hands! One day, Stella’s parents took her to a very, very high mountain! Even though Stella became very tired on the way. She was was happy Because she knew that when she reached the top of the mountain, she would be very close to the sun and she thought that she could take it from the sky for herself.

After hours of climbing, Stella and her mother and father reached the top of the mountain! But the sun was still in the sky and Stella could not reach it. That’s why she turned to his father and said:
Dad! Can we take the sun home with us?

Stella’s father tried to take the sun, but after a little effort he said:
No! My hand does not touch the sun!

But suddenly a thought came to his mind! He said to Stella:
Maybe if you sit on my shoulder, you will reach it!

Stella sat on dad’s shoulders with her mother’s help. When Dad stopped, Stella was closer to the sun! Stella stretched her hand and stretched until finally she was able to hold the sun in her hand. Stella smiled happily! Now she could take the sun home to keep for herself! But as soon as Stella put the sun in her pocket, everything got dark and it started to get cold! But it didn’t matter to Stella! Because the sun was in her pocket and it warmed her! Stella was so happy that she didn’t notice any of this happening!
After playing with the sun for a while, Stella said:
We have to go back home so I can show the sun to my friends and play together!

A few hours later, when Stella and her parents arrived in the city, everyone in the city was sleeping, because it was night! Stella waited for a few more hours, but still it was not morning and no child came out of the house. All the houses were closed. All the flowers had faded and a cold wind was blowing.
When Stella saw that the morning did not come, she put the bright and luminous sun in the drawer and fell asleep!

A few hours later he woke up with a sound! The children were singing in the street! They read one poem after another:
It’s dark everywhere
how cold the weather is
I wish the sun would return to the sky
Golden and bright sun
where are you?
Maybe someone came
He took you and put you in his pocket!
kind sun
come back to the sky

Stella quickly went to her friends and said:
Guys! Guys! I didn’t know that if there is no sun, it will be cold everywhere and the trees will dry and the sky will be dark!

Do you know where the sun is? children asked confused.

 

 

 

Timmy, the king of jungle moral story for kids

 

 

 

In a green forest, many small and big animals lived. Every morning, when the sun rose, all the baby animals gathered by the river and played together! Then they would sit and eat the food that their mother had prepared.

Timmy was a little tiger cub who happily woke up every morning, took his food bowl, and went to the river! But when it was time to eat, he would always take his food dish and go behind the trees and eat secretly. One day when he was eating his food, he heard laughter! He looked behind him and saw baby lizard and baby lion laughing loudly!

Timmy asked angrily.
Why are you laughing?

The baby lion said:
Ah! Do you want me to give you some of my food to eat?

Baby lizard said:
Do you only eat so much with your big body?

Timmy was upset and ran home crying! When her mother saw her crying, she asked sadly:
Dear son! What happened?

Timmy cried:
Baby animals bring a lot of food with them every day! But I am an intelligent tiger cub; my food is the least!

His mother said:
Well, I will feed you as much as you like! Are you hungry?

Timmy said:
No!

His mother said:
So why are you crying?

Timmy said:
Because the kids make fun of me and say that I eat the least! They say that whoever eats more is stronger!

Timmy’s mother said:
It’s not like that, my son! Everyone eats as much as he can! They eat all the meat their father brings them every day, but you keep some of it in a safe place every day.

Timmy asked:
What does it mean? A safe place?

His mother said with a laugh.
You will understand what I mean later!

Days passed and passed until one day, the crow woke everyone up and said:
I have hot news! The king of the jungle has woken up! The race is on its way! What does the king think? All the people of the forest! Please, everyone, come to the shelter! We must go to see the lion king, the king of the jungle.

All the animals went to the big lion sanctuary with their babies! The lion came out of his shelter and said to the animals:
Today I want to choose the future king of the jungle.

All the animals were happy to hear this news. Lion continued:
But choosing the king of the jungle takes work. That’s why we have to hold a contest! Any baby animal that can bring the crown of the king of the jungle from inside the cave of the mountain will become the king of the jungle!

The next day, all the baby animals went to the high mountain with a small backpacks.

Timmy ‘s mother also put a food container in Timmy ‘s backpack and said to him:

Remember when I told you that you keep some of your food in a safe place every day?

Timmy said in surprise:
Yes!

His mother showed him the dish and said:
These are the same foods! When you reach the mountain, give this dish to Mr. Eagle!

Timmy asked:
Mr. Eagle?

His mother laughed and sent him to the high mountain!

When all the baby animals reached the mountain, they saw a giant and angry eagle standing in front of the cave door, not allowing anyone to enter the cave. He growled:
Baby animals! What have you brought me?

 

 

For see more moral storis for kids click on moonzia and momlovesbest link site!

moral stories for kids - free

۴۴ بازديد

moral stories for kids - free

 

 

Stella and the sun moral story for kids

 

 

z5_bmr5.jpg

 

once upon a time there was a cute girl named Stella who liked to climb everything. She was going up on the chair! She used to climb on the table and in short, she climbed on everything! She even climbed trees.

Stella wanted to climb so high that she could catch the sun with her little hands! One day, Stella’s parents took her to a very, very high mountain! Even though Stella became very tired on the way. She was was happy Because she knew that when she reached the top of the mountain, she would be very close to the sun and she thought that she could take it from the sky for herself.

After hours of climbing, Stella and her mother and father reached the top of the mountain! But the sun was still in the sky and Stella could not reach it. That’s why she turned to his father and said:
Dad! Can we take the sun home with us?

Stella’s father tried to take the sun, but after a little effort he said:
No! My hand does not touch the sun!

But suddenly a thought came to his mind! He said to Stella:
Maybe if you sit on my shoulder, you will reach it!

Stella sat on dad’s shoulders with her mother’s help. When Dad stopped, Stella was closer to the sun! Stella stretched her hand and stretched until finally she was able to hold the sun in her hand. Stella smiled happily! Now she could take the sun home to keep for herself! But as soon as Stella put the sun in her pocket, everything got dark and it started to get cold! But it didn’t matter to Stella! Because the sun was in her pocket and it warmed her! Stella was so happy that she didn’t notice any of this happening!
After playing with the sun for a while, Stella said:
We have to go back home so I can show the sun to my friends and play together!

A few hours later, when Stella and her parents arrived in the city, everyone in the city was sleeping, because it was night! Stella waited for a few more hours, but still it was not morning and no child came out of the house. All the houses were closed. All the flowers had faded and a cold wind was blowing.
When Stella saw that the morning did not come, she put the bright and luminous sun in the drawer and fell asleep!

A few hours later he woke up with a sound! The children were singing in the street! They read one poem after another:
It’s dark everywhere
how cold the weather is
I wish the sun would return to the sky
Golden and bright sun
where are you?
Maybe someone came
He took you and put you in his pocket!
kind sun
come back to the sky

Stella quickly went to her friends and said:
Guys! Guys! I didn’t know that if there is no sun, it will be cold everywhere and the trees will dry and the sky will be dark!

Do you know where the sun is? children asked confused.

Stella told the story to her friends and showed the sun to her friends! All the children’s eyes sparkled! All of them wanted to take the sun for themselves! But they understood that if they take the sun for themselves, the whole world will be dark and it will never be morning again! That’s why they said:
Stella! Where did you get the sun? We have to put it back in its place!

 

 

 

Timmy, the king of jungle moral story for kids

 

 

 

In a green forest, many small and big animals lived. Every morning, when the sun rose, all the baby animals gathered by the river and played together! Then they would sit and eat the food that their mother had prepared.

Timmy was a little tiger cub who happily woke up every morning, took his food bowl, and went to the river! But when it was time to eat, he would always take his food dish and go behind the trees and eat secretly. One day when he was eating his food, he heard laughter! He looked behind him and saw baby lizard and baby lion laughing loudly!

Timmy asked angrily.
Why are you laughing?

The baby lion said:
Ah! Do you want me to give you some of my food to eat?

Baby lizard said:
Do you only eat so much with your big body?

Timmy was upset and ran home crying! When her mother saw her crying, she asked sadly:
Dear son! What happened?

Timmy cried:
Baby animals bring a lot of food with them every day! But I am an intelligent tiger cub; my food is the least!

His mother said:
Well, I will feed you as much as you like! Are you hungry?

Timmy said:
No!

His mother said:
So why are you crying?

Timmy said:
Because the kids make fun of me and say that I eat the least! They say that whoever eats more is stronger!

Timmy’s mother said:
It’s not like that, my son! Everyone eats as much as he can! They eat all the meat their father brings them every day, but you keep some of it in a safe place every day.

Timmy asked:
What does it mean? A safe place?

His mother said with a laugh.
You will understand what I mean later!

Days passed and passed until one day, the crow woke everyone up and said:
I have hot news! The king of the jungle has woken up! The race is on its way! What does the king think? All the people of the forest! Please, everyone, come to the shelter! We must go to see the lion king, the king of the jungle.

All the animals went to the big lion sanctuary with their babies! The lion came out of his shelter and said to the animals:
Today I want to choose the future king of the jungle.

All the animals were happy to hear this news. Lion continued:
But choosing the king of the jungle takes work. That’s why we have to hold a contest! Any baby animal that can bring the crown of the king of the jungle from inside the cave of the mountain will become the king of the jungle!

The next day, all the baby animals went to the high mountain with a small backpacks.

Timmy ‘s mother also put a food container in Timmy ‘s backpack and said to him:

Remember when I told you that you keep some of your food in a safe place every day?

Timmy said in surprise:
Yes!

His mother showed him the dish and said:
These are the same foods! When you reach the mountain, give this dish to Mr. Eagle!

Timmy asked:
Mr. Eagle?

His mother laughed and sent him to the high mountain!

When all the baby animals reached the mountain, they saw a giant and angry eagle standing in front of the cave door, not allowing anyone to enter the cave. He growled:
Baby animals! What have you brought me?

The baby animals looked at each other! But no one had anything to give Mr. Eagle! At the same time, Timmy took out the food container his mother had given him from his bag and gave it to Mr. Eagle! When Mr. Eagle saw the dish full of meat, his eyes sparkled, and he said:
What an intelligent baby tiger! You are allowed to enter the cave and take whatever you like!

 

 

Source: moral stories for kids